مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را