فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست