باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی