ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست