صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟