روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد