شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!