آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده