غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين