آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود