ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی