میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی