بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است