مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بهار آمد و عطری به هر دیار زدند
به جایجای زمین نقشی از بهار زدند
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
آفتابی کز تجلی بیقرینش یافتم
در فلک میجُستم اما در زمینش یافتم
مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب
اما ز بخت خود نکند باور آفتاب
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم