بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
چشمۀ دیدار تو سراب ندارد
ساحت دل، بیتو آفتاب ندارد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر