چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد