حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم