کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی