حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من