آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم