ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم