شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش