آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم