همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده