حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم