فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست