شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست