چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش