رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست