خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش