شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام