شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد