سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!