منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
ای خواب به چشمی که نمیخفت بیا
ای خنده به غنچهای که نشکفت بیا