ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد