این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد