نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
«اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین»... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر باز شد
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
شده نزدیکتر از قبل، شهادت به علی
اقتدا کرده به همراه جماعت به علی
دشمنان این روزها حرف دو پهلو میزنند
دوستانت یک به یک دارند زانو میزنند
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
امشب حرم خدا حرم شد
از مقدم یار محترم شد
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...
کیست او؟ نیست کسی در دو جهان مانندش
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندش
بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست