فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت