دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت