تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت