آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت