تو را ز دست اَجَل کی فرار خواهد بود؟
فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه رُسته
مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست
ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حیّ توانا
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شُکر یکی از هزار کرد؟...
بهنام خداوند جانآفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را