امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
به لحظه لحظۀ دوری، به هجر یار قسم
به دیر پایی شبهای انتظار قسم
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم