مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم