بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم