برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند