غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...