پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را