وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را