چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را